مصطفی خاکساری

۸۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

جهل عمر به تیمم مشهور است که عمر فتوا داده است : وقتى آب موجود نبود، نماز واجب ، ساقط است !! تا اینکه دسترسى به آب پیدا کنید؟!! (1) بخارى و مسلم در صحیح خود (در باب تیمم ) آورده اند که مردی در خلافت عمر به نزد او آمد و گفت: من جنب شده ام و آبی نبود که غسل کنم چه کار باید انجام دهم ؟ عمر گفت: هرگاه آب نیافتی نماز نخوان !!! عمار یاسر حاضر بود گفت: ای عمر! یادت نیست که در فلان سفر من وتو به حسب اتفاق احتیاج به غسل پیدا کرده بودیم. تو به علت نبود آب نماز نخواندی و من چون گمان کردم که تیمم به جای غسل است و همه بدن را به خاک باید رسانید در خاک غلطیدم و نماز خواندم. وقتی خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسیدیم تبسم نمودند و فرمودند: یا عمار! در تیمم همین قدر بس است که دستها را بر زمین زنند و به هر دو کف دست پیشانی را و بعد از آن با کف دست چپ پشت دست راست و با کف دست راست پشت دست چپ را مسح نمایند.وقتی عمار این حکایت را نقل کرد. عمر گفت: ای عمار! از خدا بترس! عمار گفت: اگر  امر میکنی نقل این حدیث نکنم. عمر گفت: واگذاشتیم تو را به آنچه میخواهی. (2) این درحالیستکه که در قرآن آمده: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِری سَبیلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (نساء/43) و رسول خدا صلی الله علیه و اله بسیار گفته بودند که اگر آب نباشد تیمم کنید. اسناد: (1) : الغدیر للامینی ج 6 / 84 و 85، عمدة القارى للعینى ج 2 / 172، فتح الباری ج 1 / 352، صحیح مسلم ج 1 / 193. (2) صحیح مسلم ک الطهارة باب التیمم ج 1 / 193، صحیح البخاری ج 1 / 87، الطرائف لابن طاوس ص 464 عن الجمع بین الصحیحین، سنن أبى داود ج 1 / 53، سنن ابن ماجة ج 1 / 200، مسند أحمد ج 4 / 265، سنن النسائی ج 1 / 59 و 61، سنن البیهقى ج 1 / 209، الغدیر ج 6 / 83.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۲
مصطفی خاکساری
گوشه ای از خشونت های عمر پژوهشگران در تحلیل شخصیت خلیفه دوم و اثبات خشونت بی حد و حصر عمر به موارد ذیل استناد کرده اند: نمونه اول) او نخستین کسی بود که شلاق (دره) در دست گرفت. (1) نمونه دوم) شخصی به عمر گفت: مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو متنفرند!  عمر پرسید: برای چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصای تو ! (2) نمونه سوم) عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود که تندی عمر- دیگران را از انتقاد به او بازداشته است. (3) نمونه چهارم) یک بار غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد. در همان لحظه متوجه شد که عمر با دره (شلاق) خود به طرف او می آید. بلافاصله از آنجا فرار کرد. (4)   نمونه پنجم) ابن عباس میگوید: من برای پرسیدن یک سوال از عمر دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش ترس از عمر بود.  (5) نمونه ششم) خشونت عمر به حدی رسید که ابن عباس در عصر وی. جرات ابراز حکم شرعی ارث را نداشت. وقتی بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نمیگفتی. جواب داد: به خدا قسم از او میترسیدم. (6)   نمونه هفتم) آورده اند که شخصی نزد عم آمد و پرسید: معنای آیه الجوار الکُنّس چیست؟ عمر با چوب دست زد و عمامه او را انداخت..! (7)   نمونه هشتم) از عبدالرحمن بن یزید چنین روایت شده است: شخصی درباره کلمه وأبّاً از عمر سوال کرد. عمر نیز با تازیانه سراغ او رفت. (8)   نمونه نهم) روایت شده است که شخصی به خلیفه گفت: من شدیدترین آیه را در قران می دانم. عمر با تازیانه بر سر او کوبید و گفت: به تو چه مربوط که در قران تحقیق می کنی ! (9) نمونه دهم) ابوهریره می گوید: در دوران زمامداری عمر هیچ فردی نبود که حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله نقل کند, مگر آنکه خون از پشتش جاری می گردید. (10) نمونه یازدهم) روزى در راه دید که عده اى به دنبال ابى بن کعب افتاده اند. درّه (تازیانه) کشید که بر سر او فرود آورد. ابى گفت : یا امیرالمؤ منین ! از خدا بترس . عمر گفت : این جمعیت چیست که دنبالت افتاده اند، اى پسر کعب ؟ نمى دانى این عمل ، تو را مفتون مى کند و آنها را خوار مى نماید. (11) نمونه دوازدهم) درّه او مانند تازیانه عذاب بود که بزرگان صحابه از آن وحشت داشتند، تا جایى که گفته اند:  وحشتناکتر از شمشیر حجاج بن یوسف بود. (12) نمونه سیزدهم) صاحب کتاب حیاة الصحابه می گوید: عمر نسبت به زنان خشنونت بیشتری داشت. زنان از او می ترسیدند. و ما در اینجا گوشه ای از این خشونت ها را بیان می کنیم: طبرى به سلسله سند از سعیدبن مسیّب نقل مى کند که گفت : وقتى ابوبکر مرد ، عایشه با جمعى از زنان براى او نوحه سرائى به راه انداخت . عمر خطاب به خانه او آمد و آنها را از گریستن بر ابوبکر منع کرد، ولى زنان اعتنایى نکردند و سرگرم کار خود بودند. عمر به هشام بن ولید گفت : به درون خانه برو و دختر ابو قحافه را خارج نما. وقتى عایشه این حرف را از عمر شنید، به هشام گفت : من نمى گذارم وارد خانه من بشوى ، ولى عمر گفت : داخل شو، من به تو اجازه مى دهم . هشام نیز داخل شد و امّ فروه خواهر ابوبکر را نزد عمر آورد. عمر دُرّه را به دست گرفت و او را مضروب ساخت ! زنان نوحه گر نیز وقتى این (خشونت ) را دیدند، متفرق شدند!! (13) نمونه چهاردهم) به گزارش عبدالرزاق صنعانی, ابراهیم نخعی می گوید: عمر در صفوف زنان می گشت, ناگهان بوی عطر از آنان به مشامش رسید, در آن حال گفت: اگر می دانستم این بو از کیست با او چه و چه می کردم... زنی که در آنجا خود را معطر کرده بود, از ترس بول کرد! (14) نمونه پانزدهم) سیمای خلیفه چنان ترسناک بود که زن حامله ای از (ترس) دیدن او سقط جنین کرد. این حادثه زمانی رخ داد که خلیفه به دنبال زنی فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. آن زن در بین راه از شدت خشونت عمر و ترس از او, فرزند خود را سقط کرد! (15) نمونه شانزدهم) عمر زنی را در پوششی دید که دیدن آن به شگفت آمد. در مورد او سوال کرد. گفتند: آن زن, کنیز فلانی است. عمر چندین ضربه با تازیانه اش به او زد. در حالی که می گفت: ای زن پست! آیا خود را شبیه زنان آزاد می گردانی! (16) نمونه هفدهم) به طور قطع بهترین راه شناخت عمر مراجعه به کلام امیرالمؤ منین علیه السلام است. آنجا که مولا علی علیه السلام در خطبه شقشقیه راجع به واگذارى خلافت از جانب ابوبکر به عمر سخن مى گوید، مى فرماید:   ابوبکر آن را در موردى جنجال برانگیز قرار داد. سخنانش تند و تماس با وى سخت ، ولغزشهایش بسیار، وعذر خواستن از آن فراوان بود! همچون کسى که بر شترى سرکش سوار است که اگر مهارش را محکم نگاهدارد، بینى حیوان پاره مى شود و چنانچه آن را رها کند به رو در مى افتد. به خدا قسم ! مردم در زمان او دچار خبط و خطا و تلون و اعتراض شدند. اسناد: (1) طبری: تاریخ الامم و الملوک ج 4 ص 209 (2) تاریخ المدینه المنوره ج2 ص858 (3) ابی سعید منصور بن الحسین: نثر الدر ج4 ص34 (4) المعرفه و التاریخ ج1 ص364-365 (5) ابن جوزی :تاریخ عمر بن الخطاب ص 126 (6) ابن حزم اندلسی: المحلی ج8 ص279-280 (7) سنن دارمی ج1ص54 (8) الدرالمنثور ج6ص317 (9) الدر المنثور ج2ص227 (10) تاریخ ابن عساکر ج3ص11 (11) الغدیر للامینی ج 6 / 271، الکامل ج 2 / 369، فتوح البلدان للبلاذرى ص 286 (12) الطبقات لابن سعد ج 3 / 282 (13) کتاب حیاة الصحابه  ج3ص260(14) المصنف ج4ص343 و-344   (15) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید1/183, تاریخ عمر بن خطاب ص125 (16) عبقریة عمر ص130
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۰
مصطفی خاکساری
اثبات کفر عمر و ابوبکر از کتب شیعه و سنی اثبات کفر عمر و ابابکر از کتب اهل سنت: 1) بدعت گذار کافر است   !  قال رسول الله صلی الله علیه واله: آَبیَ اللهُ آن یقبلَ عملَ صاحبِ بدعةٍ حتیّ یدع بدعتَه. (۱)خداوند عمل بدعت گذار را تا وقتی که دعوت به بدعتش می کند قبول نمی کند. قال رسول الله صلی الله علیه و اله: لا یقبل الله لصاحبِ بدعةٍ صوماً و لا صلوةً و لا صدقةً و لا حجّاً و لا عُمرةً و لا جهاداً و...یخرج من الاسلامِ کما تخرج الشعرة من العجین. (۲)خدا هیچ عملی را از قبیل نماز روزه صدقه حج و...از بدعت گذار قبول نمی کند و او از اسلام خارج میشود... . قال رسول الله صلی الله علیه و اله: اهل البدع شرالخلق و الخلیفة (کنزالعمال)اهل بدعت بدترین مخلوقات و موجودات هستند.  قال رسول الله صلی الله علیه واله: اهل البدع کلاب اهل النار (کنزالعمال)اهل بدعت سگ های اهل آتش هستند. عنه فی قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً هم اصحاب البدع و اصحاب الاهواء لیس لهم توبة. انا منهم بریء و هم منی بُراء. (کنزالعمال) پیامبر اکرم صلی الله علیه واله درباره این آیه قرآن: "کسانى که دین خویش را پراکنده کردند و گروه گروه شدند" فرمودند آنها اهل بدعت و اصحاب و یاران هوا و هوس هستند . برای ایشان توبه ای نیست. من از ایشان بیزارم و ایشان نیز از من بیزارند.  تا اینجا از کتب اهل سنت اثبات شد که بدعت گذار کافر است. حال سوال اینجاست که آیا عمر بدعت گذار بوده است یا خیر ؟ طبق اعتراف خود او در دین بدعتهای بسیاری را گذاشته است. مانند: الف) بدعت حلال کردن شراب توسط عمر: عمر می گفت: آب را داخل شراب کنید و بخورید مانعی ندارد! همچنین آورده اند یک وقتی مردم شام از سرما و سنگینی آب و بدی محصول زمین نزد عمر شکایت بردند. عمر به آنها اجازه داد که شراب را بجوشانند وقتی دو ثلث آن کم شد یک سوم باقیمانده را بیاشامند! (3) جصاص داستان جالبی دراین رابطه از عمر نقل میکند. میگوید: یک روز عربی که شراب خورده بود. عمر خواست او را با تازیانه حد بزند عرب گفت: من همان شرابی را خوردم که خودت میخوری!!! عمر شراب خود را خواست و آن را با آب مخلوط نمود و گفت: هر کس در این موضوع شک کرد آب را داخل شراب نماید مانعی ندارد آنگاه پس از اینکه عرب را حد شراب زد خودش شراب را نوشید ! (4)  در حالی که شراب با آب مخلوط شود باز هم شراب است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود: هر چه را که زیادی آن مستی آورد کمی آن نیز حرام میباشد خواه مستی بیاورد یا نیاورد. (5) ب) پایه گذاری بدعت قیاس توسط عمر:حافظان حدیث و تاریخ نگاران اسلامی نامه ای درباره دستور العمل حکومتی و قضائی از عمر به ابوموسی اشعری نقل کرده اند که بیان گر پیش قدمی عمر در مطرح نمودن قیاس است. و اینکه او قیاس را به عنوان یک قاعده فقهی و یک قانون اسلامی در جهت استنباط احکام شرعی پایه گذاری کرد. این نامه هنگامی نوشته شد که نامبرده از طرف عمر والی حکومت عراق بود و مشتمل بر این فراز است: الفهم الفهم فیما تلجلج فی صدرک مما لیس فی کتاب الله و لا سنه. ثم اعرف الاشباه و الامثال و قس الامور عند ذلک.ترجمه: هر آنچه به خاطرت خطور می کند و خبری از آن در کتاب و سنت نیست پیرامون آن فهمت را به کار انداز. آنگاه شبیه ها و همانندهای آن را شناسائی کن و آنها را به یکدیگر قیاس نما. یعنی حکم آنچه را که مورد نص کتاب و سنت است بر آنچه در کتاب و سنت مطرح نشده جاری کن... (6)ج) بدعت تراویح:  ابن شهاب از عروة بن زبیر، از عبدالرحمان بن عبدالقاری نقل کرده که گفت: شبی از شبهای رمضان با عمربن خطاب به مسجد رفتیم، مردم متفرق بودند و هرکس برای خود نماز می خواند و بعضاً مردی با اقوام خود به نماز مشغول بود. عمر چون این بدید گفت: به عقیده من اگر اینها را با یک امام گرد آوریم بهتر است. و در پی این تصمیم ابیّبن کعب را به امامت گماشت. شب دیگر به اتفاق به مسجد رفتیم و مردم به جماعت نماز می خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه این بدعت خوبی است! البته نمازی که پس از خوابیدن بخوانند; یعنی آخر شب از اینکه اوّل شب اقامه شود بهتـر خـواهـد بـود. (7) د) بدعت نهی از متعه توسط عمر:عمر گفت: متعتان کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب (8)یعنی دو متعه در زمان پیامبر اکرم صلوات الله علیه واله (حلال) بوده و من امروز آنها را حرام میکنم و مرتکبین آنها را به کیفر میرسانم.  یکی متعه زنان و دیگری متعه حج.پس سیر منطقی و یا به بیانی دیگر خلاصه این بحث این شد که: عمر طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار هستند.طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار کافر است. نتیجه: عمر کافر است. 2) نزاع کننده در خلافت کافر است !  ابن مغازلی به سند متصل از ابوذر روایت کرده که پیامبر اکرم ص فرمودند: هرکه بعد از من با علی علیه السلام در خلافت منازعه کند کافر است. (9) در نزاع عمر و ابابکر با آقا امیر المومنین علیه السلام در رابطه با خلافت هیچ شکی وجود ندارد. فکر نکنم که نیاز به استدلال باشد. همان بس که به اعتراف بزرگان اهل سنت نزاع عمر و ابابکر با علی علیه السلام بر سر خلافت به جایی کشید که ابوبکر دستور حمله به خانه آقا امیرالمومنین علیه السلام را صادر کرد و عمر به پیروی از او به خانه وحی حمله کرد و این حمله باعث کشته شدن حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت محسن سلام الله علیه شد. برای اطلاع بیشتر در این مورد میتوانید به مصادر (اهل سنت) زیر مراجعه فرمایید: مصنف ابن ابی‏شیبه 8/ 572میزان الاعتدال 2/ 490، شماره 4549انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهرهتذکره الحفاظ 3- 092، شماره 860.سیر اعلام النبلاء 13/ 162، شماره 96.البدایه والنهایه 11/ 65، حوادث سال 279الامامه و السیاسه، ص 12، چاپ المکتبه التجاریه الکبری، مصرعقد الفرید، ج 4 ص 268تاریخ طبری، ج 3 ص 430مروج الذهب، ج 2 ص 303.و... 3) گوینده: حسبنا کتاب الله کافر است ! إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً یعنی: آنان که به خدا و رسولان او کافر شوند و خواهند که میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى (از انبیاء) ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند که میان کفر و ایمان راهى اختیار کنند به حقیقت کافر اینهایند و ما براى کافران عذابى خوار کننده مهیا ساخته‏ایم. (10) از این آیه شریفه فهمیده می شود که کسانی که قصد دارند تا بین خدا و رسول جدائی بیاندازند کافران حقیقی هستند. و نکته جالب اینجاست که قران تنها درباره این نوع کافران فرموده است که این ها کافران حقیقی هستند ! اما ببینیم چگونه عمر سعی کرد تا بین خدا و رسولش جدائی بیاندازد: پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در لحظات آخر عمرشان فرمودند: قلم و کاغذ بیاورید تا وصیتنامه ای برای شما بنویسم که بعد ازمن هرگز گمراه نشوید.ولی عمر بن خطاب گفت: ان النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله حسبنا کتاب الله !!! (11) (این حدیث در اصح کتب اهل سنت موجود می باشد) در قسمت اول جمله عمر توهین بسیار بزرگی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می کند. اینقدر این توهین بزرگ است که حقیر خجالت میکشم آن را ترجمه کنم. ولی بحث ما بر سر قسمت دوم جمله است که گفت: "کتاب خدا ما را بس است" عمر با گفتن این جمله همان کاری را کرد که در ایه شریفه مذکور در مورد آن صحبت میکند. یعنی او با این جمله قصد بر این داشت تا بین کلام خدا (قران) و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله جدائی بیافکند. و در واقع او چنین گفت که خدا یک چیز می گوید و پیامبر ص چیز دیگر. و در میان این دو ما باید به کلام خدا تمسک بجوئیم ! در حالیکه خود قران درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید: وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى. یعنی: وهرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید! آنچه میگوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست. خلاصه این بحث: عمر بن خطاب با گفتن "کتاب خدا ما را بس است" بین خدا و رسول جدائی افکند. قران کریم کسانی که بین خدا ورسول جدائی می افکنند را کافر حقیقی می نامد.نتیجه: عمر (طبق قران و روایت معتبر اهل سنت) کافر حقیقی می باشد.  4) آزار دهنده حضرت زهرا سلام الله علیها کافر است !  خداوند میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِینایعنی: قطعاً آنان که خدا و پیامبرش را مى‏آزارند، خدا در دنیا و آخرت لعنتشان مى‏کند، و براى آنان عذابى خوارکننده آماده کرده است.  قال رسول الله صلی الله علیه و اله: فاطمة بضعة منی من آذاها آذانی و من آذانی فقد آذی الله. یعنی: فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است. هر کس او را اذیت کند مرا اذیت نموده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده است. (12) این حدیث بین شیعه و سنی متواتر و صحیح می باشد. البته ما اینجا به اقتضای بحث تنها اسناد سنی را آوردیم. و اما عمر و ابابکر این قدر حضرت زهرا سلام الله علیها را اذیت و ازار نمودند که آن حضرت خطاب به آن دو نفر فرمود: انی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لاشکونکما الیه. (13) خدا و ملائکه اش را شاهد میگیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و رضایت مرا جلب نکردید و اگر پیامبر ص را ملاقات نمایم هر اینه شکایت شما دو نفر را به وی خواهم کرد.  در صحیح بخاری ح۶۲۳۰ امده است: فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت...فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یوذن بها ابابکر و صلی علیها. یعنی: فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر غضب نمودو با او قطع رابطه کرد و تا زمانی که زنده بود با ابوبکر سخن نگفت...هنگامی که از دنیا رفت. شوهرش علی علیه السلام وی را شبانه دفن کرد. و به ابوبکر خبر نداد و خودش بر جنازه وی نماز خواند.  ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه خود ج۶ص۵۰ می نویسد: ان فاطمة ماتت و هی واجدة علی ابی بکر و عمر.یعنی فاطمه سلام الله علیها از دنیا رفت در حالی که سخت از ابوبکر و عمر غضبناک بود. با توجه به روایات مذکور آزار و اذیت حضرت زهرا سلام الله علیها توسط عمر از مسلّمات می باشد. خلاصه بحث: عمر  و ابابکر حضرت زهرا سلام الله علیها را آزرده اند. (طبق روایات معتبر اهل سنت)آزرده شدن حضرت زهرا سلام الله علیها مساوی است با آزرده شدن خدا و رسول. (طبق روایت متواتر بین شیعه وسنی)آزرده شدن خدا و رسول لعن و عذاب الهی را به دنبال دارد. (طبق ایه ای که ذکر شد) 5) دشمن اهل بیت علیهم السلام کافر است ! در این رابطه احادیث فراوان و متواتری در کتب اهل سنت یافت می شود. که ما در اینجا تنها به گوشه ای از آن ها اشاره می کنیم: قال رسول الله صلی الله علیه و اله:یا علی لو ان احدا عبدالله حق عبادته ثم شک فیک و اهل بیت (فی) انکم افضل الناس کان فی النار. ای علی اگر کسی آنچنان خدا را عبادت کند که حق عبادت او را ادا کرده باشد. پس درباره افضلیت و برتری تو اهل بیتت بر مردم شک نماید سرنوشتش اتش است. (13) قال رسول الله صلی الله علیه و اله:یا علی لو ان امتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار. ثم ابغضوک لاکبهم الله فی النار. ای علی اگر امت من انقدر روزه بگیرند که (همانند قوس و کمان) کمر خمیده شوند و آن قدر نماز بخوانند تا چون زه کمان لاغر گردند و با تودشمنی نمایند خداوند آن ها را به رو در آتش افکند. (14) و اما اثبات دشمنی عمر و ابابکر با مولا علی و اهل بیت علیهم السلام برای اهل تحقیق و علمای غیر متعصب بسیار واضح و مسلم است. قطعا می توان به عنوان مثال به ظلم ایشان بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه واله به ال رسول در غصب حق خلافت مولا علی علیه السلام و غصب فدک از حضرت زهرا سلام الله علیها و ....اشاره کرد. البته روایات مذکور در بحث قبلی مبنی غضب حضرت زهرا سلام الله علیها بر عمر و ابابکر و همچنین ازار و اذیت حضرت زهرا سلام الله علیها توسط آن دو نفر به خوبی نشان دهنده عداوت و دشمنی عمر و ابابکر با اهل بیت علیهم السلام می باشد. خلاصه بحث: عمر و ابابکر (طبق روایات و مصادر تاریخی فراوان اهل سنت) دشمن اهل بیت علیهم السلام بوده اند. دشمن اهل بیت علیهم السلام (طبق روایات اهل سنت) کافر است.نتیجه: عمر وابابکر کافرند. اثبات کفر عمر و ابابکر از کتب شیعه   ۱) امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند: هما الکافران علیهما لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین. و الله ما دخل قلب احد منهما شی ء من الایمان...کانا خداعین مرتابین منافقین حتی توفتهما ملائکة العذاب الی محل الخزی فی دار المقام. (15) یعنی: آن دو (ابابکر و عمر) کافرند نفرین خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها باد. به خدا سوگند هیچگاه به دل ایمان نداشتند...همیشه حیله باز و اهل شک و ریب و نفاق بودند تا ملائکه عذاب آنها را قبض روح و به جایگاه خواری در دارالمقام (دوزخ) فرستادند.  ۲) ابوحمزه ثمالی می گوید: به حضرت امام علی بن الحسین علیه السلام عرض کردم:أسألک عن فلان و فلان؟حضرت فرمودند: فعلیهما لعنة الله بلعناته کلها مات و الله و هما کافران مشرکان بالله العظیم (16) از شما درباره احوال ابابکر و عمر سوال میکنم؟ حضرت ع فرمودند: به عدد تمام لعنتهای الهی لعنت خدا بر آن دو باد و به خدا سوگند که آن دو مردند در حالی که نسبت به خدا کافر بودند و شرک می ورزیدند.  ۳) ابوعلی خراسانی از غلام امام سجاد علیه السلام نقل میکند. که او گفت: کنت معه فی بعض خلواته. فقلت: ان لی علیک حقا الا تخبرنی عن هذین الرجلین عن ابی بکر و عمر؟ فقال کافران کافر من احبهما. (17) در خدمت حضرت تنها بودم به ایشان عرض کردم: همانا بر شما از برای من حقی است آیا مرا از احوال آن دو شخص ابوبکر و عمر خبر نمی دهید؟پس حضرت فرمودند: آن دو کافرند و هرکس هم که محبت آنها را در دل داشته باشد کافر است.  ۴) ابوحمزه ثمالی گوید: از امام سجاد علیه السلام راجع به آن دو نفر (ابوبکر و عمر) سوال شد. حضرت فرمودند: کافران و کافر من تولاهما. (18)آن دو کافرند و هر کس موالی آنها باشد کافر است.  ۵) فضیل بن رسان از امام باقر علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمودند: مثل ابی بکر و شیعته مثل فرعون و شیعته و مثل علی و شیعته مثل موسی و شیعته. (19)مثل ابوبکر و پیروانش مثَل فرعون و فرعونیان است و مثل علی ع و شیعیانش مثل موسی و پیروانش است.  ۶) امام صادق علیه السلام می فرمایند:من شک فی کفر اعدائنا و الظالمین لنا فهو کافر. (20)کسی که شک کند در کفر دشمنان ما وکسانی که به ما ظلم کردند کافر است.  ۷) علامه شیخ سلیمان ماحوزی بحرانی آورده است: روی اصحابنا عن ائمتنا ع: ان ابابکر و صاحبه عمر لم یؤمنا قط. (21)اصحاب ما از ائمه و پیشوایان ما روایت کرده اند که ابوبکر و رفیقش عمر هیچگاه ایمان نیاوردند. و علامه مجلسی رحمه الله هم فرموده است: الاول و الثانی لم یؤمنا بالله طرفة عین (22)اولی و دومی به اندازه چشم به هم زدنی ایمان به خدای متعال نیاوردند .   اسناد: 1) سنن ابن ماجه ج۱ص۷۸ 2) سنن ابن ماجه ج۱ص۷۷ 3) سنن بیهقی ج8 ص 300 و 301- سنن نسائی ج8 ص 329- کنز العمال هندی ج 3ص 109و 101- تیسیر الوصول ج2 ص 178- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص 191 4) احکام القران ج2 ص 565 5) سنن دارمی ج2 ص 113- سنن نسائی ج8 ص 301 - سنن بیهقی ج8 ص 296- مصابیح السنه ج2 ص 67- تاریخ خطیب بغدادی ج3 ص 327- صحیح ترمذی ج 1ص342 6) البیان و التبیین-جاحظ2/24 --صحیح مسلم 1/24-25 -- سنن بیهقی 10/150 -- شرح نهج البلاغه- ابن ابی الحدید 12/90-91 -- عقدالفرید-ابن عبد ربه 1/86-88 -- تاریخ دمشق-ابن عساکر (به نقل از کنز العمال). و بسیاری از کتب دیگر... 7) صحیح البخاری ک التراویح ج 2 / 252، موطأ مالک ج 1 / 114، الطرائف لابن طاوس ص 445 عن الجمع بین الصحیحین. 8) تفسیر الرازی ج 2 / 167 وج 3 / 201 و 202 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحدید ج 12 / 251 و 252 وج 1 / 182، البیان والتبیان للجاحظ ج 2 / 223، أحکام القرآن للجصاص ج 1 / 342 و 345 وج 2 / 184، تفسیر القرطبى ج 2 / 270 وفى طبع آخر ج 2 / 39، المبسوط للسرخسی الحنفی باب القرآن من کتاب الحج وصححه ج، زاد المعاد لابن القیم ج 1 / 444 فقال ثبت عن عمر وفى طبع آخر ج 2 / 205 فصل اباحة متعة النساء، کنز العمال ج 8 / 293 و 294 ط 1، ضوء الشمس ج 2 / 94، سنن البیهقى ج 7 / 206، الغدیر للامینی ج 6 / 211، المغنى لابن قدامة ج 7 / 527، المحلى لابن حزم ج 7 / 107، شرح معانی الاثار باب مناسک الحج للطحاوی ص 374، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 200. 9) مناقب ابن مغازلی ص۴۵ح۶۸- ینابیع المودة ص۹۷ - کنزالعمال ج۱ص۲۰۹ ح۱۰۴۶ - مناقب ابن شهر آشوب ح۳ص۲۱۶. 10) سوره نساء ۱۵۰-۱۵۱ 11) صحیح بخاری باب کتابه العلم من کتاب العلم ۱/۲۲ و مسند احمد بن حنبل تحقیق احمد محمد شاکر حدیث ۲۹۹۲ و طبقات ابن سعد ۲/۲۴۴ چاپ بیروت. 12) صحیح بخاری ح۳۴۲۷و ۳۴۸۳- کنزالعمال ج۶ص۲۲۰- فیض القدیر ج۴ص۴۲۱ - مسند احمدبن حنبل ج۴ص۳۲۸ - حلیة الاولیاء ج۲ص۴۰ - صحیح مسلم ح۴۴۸۳ - سنن ترمذی ج۲ص۳۱۹ - مستدرک حاکم ج۳ص۱۵۹ - اسدالغابة ج۵ص۵۲۲- الاصابة ج۸ص۱۵۹ - مسند ابن یعلی ج۱ص۱۹۰ 13) سند سنی: صحیح بخاری ج۵ص۲۶ - صحیح مسلم ج۴ص۱۹۳ - بخاری در صحیح خود مینویسد: پس از آن که دختر پیامبر میراث خود را از خلیفه خواست. و او گفت که از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمیگذاریم . زهرا سلام الله علیها دیگر با او سخن نگفت تا مرد ( صحیح بخاری . 5/177) سند شیعه:کتاب سلیم بن قیس حدیث ۴۸ 13) مودة القربی موده هفتم ص۲۲ ودر چ مندرج در ینابیع الموده ۲/۲۹۸ 14) تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام امیرالمومنین ج۱ص۱۴۵ شماره ۱۷۹ به نقل از جابر بن عبدالله - مناقب ابن مغازلی ص۲۹۷ شماره ۳۴۰ - فرائد السمطین ج۱ص۵۱ شماره ۱۶ - کفایة الطالب ص۱۷۹و در چ دیگر ص۳۱۸ 15) کافی ج۸/۱۲۵ ح۹۵ 16) بصائر الدرجات ۲۶۹ ح۹. بحار ج۳۰ / ۱۴۵ و ج۲۷/۲۹ 17) حار الانوار ج۷۲/۱۳۷ ح ۲۵ 18) حارالانوار ج۷۲/۱۲۸ 19) بحارالانوار ج۳/۳۸۳. تقریب المعارف / ۴۷ 20) رجال الکشی مع تعلیقة المیرداماد ج۲/۸۱۱. قم ۱۰۱۲ . اعتقادات شیخ صدوق ۷۹ و ۸۰. وسائل الشیعه ج۲۸ ص۳۴۵. بحار ج۲۷ / ۶۲ 21) الاربعون حدیثا ۳۲۱ 22) بحار ج۳۰/۴۰۹
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۵
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْابوموسى ضریر مى گوید: امام کاظم (ع ) فرمود: من به پدرم امام صادق (ع ) گفتم  (مگر امیرمؤ منان على (ع ) نویسنده وصیت ، و پیامبر(ص ) دیکته کننده آن ، و جبرئیل و فرشتگان مقرب ، گواه بر آن نبودند؟!))امام صادق : آرى همانگونه بود که گفتنى ، ولى هنگام رحلت رسول خدا(ص ) وصیتى از جانب خداوند در طومارى مهر کرده (۱۸۰)از آسمان به زمین آمد، آن طومار را جبرئیل همراه فرشتگان امین الهى نزد پیامبر(ص ) آوردند، جبرئیل به آن حضرت عرض کرد: ((اى محمد! بفرما هر کس در حضورت هست بیرون رود، جز وصى تو على (ع ) که بماند و او طومار وصیت را از ما بگیر، و ما راگواه بگیرد، خودش ضامن (اجراى ) آن گردد.پیامبر(ص ) فرمود: همه حاضران در خانه بیرون رفتند، جز على (ع )، که در خانه ماند، و فاطمه (س ) در بین در و پرده بود.در این هنگام ، جبرئیل به پیامبر(ص ) چنین گفت :((اى محمد! پرورگارت سلام مى رساند، و مى فرماید، این همان طومار است که (در شب معراج ) با تو پیمان بستم و خودم گواه بودم و فرشتگان را گواه گرفتم ، با اینکه تنها گواهى خودم کافى است اى محمد!پیامبر(ص ) در حالى که (بر اثر سنگینى وحى ) لرزه بر اندام بود، به جبرئیل فرمود: ((پروردگار من ، خودش سلام (سالم از هر نقص و عیب ) است و سلام از جانب او است ، و به سوى او باز مى گردد، خداوند راست فرموده و مرحمت فرموده است ، آن طومار را به من بده .جبرئیل آن را به پیامبر(ص ) داد، و عرض کرد: آن را به على (ع ) تحویل بده ، و آن را را بخوان ، پیامبر(ص ) (یا على علیه السلام ) آن را کلمه به کلمه خواند.آنگاه پیامبر(ص ) به على (ع ) فرمود:((این پیمانى است که پروردگار با من بسته و امانت او بر من است ، من آنرا رساندم و خیر خواهى کردم و ادا نمودم )).على (ع ) و جبرئیل و میکائیل گواهى دادند، و على (ع ) ضمانت اجراى آن ، و وفا به مضمون آن را به عهده گرفت تا در روز قیامت ، جریان را به پیامبر(ع ) تحویل داده شد…امام کاظم (ع ) فرمود: در آن طومار آسمانى ، سنتهاى خدا و پیامبرش ، و حوادثى در رابطه با ستم به امیرمؤ منان (ع ) که بعد از پیامبر(ص ) رخ مى دهد، جمله به جمله نوشته شده بود، آنگاه امام کاظم (ع ) در تاءیید گفتارش ، این آیه (۱۲ سوره یس ) را خواند:انا نحن نحیى المونى ونکتب ما قدموا وآثارهم وکل شیى ء احصیناه فى امام مبین ((ما مردگان را زنده مى کنیم ، و آنچه را از پیش فرستاده اند، و تمام آثار آنها را مى نویسیم و همه چیز را در کتاب آشکار(یا در وجود امام على علیه السلام ) احصا و ثبت کرده ایم )).سپس امام کاظم (ع ) افزود: سوگند به خدا پیامبر(ص ) به على (ع ) و فاطمه (س ) فرمود: ((مگر نه این است که : آنچه به شما وصیت کردم و اجراى آن را به شما دستور دادم ، فهمیدید و پذیرفتید؟)).آنها عرض کردند: ((آرى ، و در برابر حوادث ناگوارى که بر ما وارد مى گردد صبر و استقامت خواهیم نمود)).جالب اینکه : در ذیل این ماجرا آمده : على (ع ) فرمود: سوگند به خدائى که دانه را شکافت و انسان را آفرید، من از شخص جبرئیل شنیدم که به پیامبر(ص ) مى گفت : ((اى محمد! به على (ع ) بفهمان که پرده احترام او که همان خدا و رسولش است دریده مى شود و محاسنش از خون تازه فرق سرش رنگین مى گردد)).تا این سخن را از امین وحى شنیدم ، فریاد زدم و به روبرزمین افتادم وگفتم  (آرى راضى به رضاى الهى هستم ، اگر چه همه این ناگواریها رخ دهد، همه نیشها را در راه اسلام ، نوش خواهم کرد!)) (۱۸۱)به این ترتیب ، على (ع ) از همه حوادث آینده خبر داشت ، و با کمال استقامت ، خود را براى حفظ اسلام ، آماده ساخت ، و رگبار تیرهاى تلخ حوادث را به جان خرید، و آگاهانه خود را سپر اسلام نمود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۸
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْعصر پیامبر(ص ) بود، هر گاه عمر و ابوبکر به حضور آن حضرت مى آمدند، مى دیدند او((سوره قدر)) را با خشوع و گریه ، قرائت مى کرد، و آن را با حالى جانسوز مى خواند.عمر و ابوبکر: اى پیامبر! چقدر دلت هنگام قرائت این سوره ، مى سوزد؟ چرا؟پیامبر: براى آنکه در شب قدر، چشم فرشتگان را دیده ، و دلم (بیان هر امر استوار را در آن شب ) فهمیده است ، و نیز براى آنچه که در دل این سخص ‍ (اشاره به على علیه السلام ) پس از من ، در شب قدر آن را مى فهمد و در مى یابد.عمر و ابوبکر: مگر شما در شب قدر، چه دیده اى ؟ و او (على علیه السلام ) در آن شب چه مى بیند؟پیامبر(ص ) روى خاک ، براى آنها مى نوشت .تنزل الملائکة و الروح فیها ربهم من کل امر:((فرشتگان و روح در آن شب ، به اذن پروردگارشان براى (تقدیر و اندازه گیرى ) هر کار، نازل مى شوند)) (سوره قدر -۴).آنگاه فرمود: پس از آنکه خداوند مى فرماید:((براى تقدیر هر کار))، آیا دیگر چیزى باقى مى ماند؟عمر و ابوبکر: نه ، چیزى باقى نمى ماند.پیامبر: آیا مى دانید، که شخصى که هر امرى بر او نازل مى شود کسیت ؟عمر و ابوبکر: او تو هستى ، اى رسول خدا.پیامبر: آرى ، ولى آیا بعد از رحلت من نیز شب قدر، وجود دارد؟عمر و ابوبکر: آرى وجود دارد.پیامبر: آیا بعد از من ، باز در شبهاى قدر، آن امر(تقدیر کارها) نازل مى شود؟عمر و ابوبکر: آرى .پیامبر: بنابراین بعد از من ، نزول هر چیزى در شب قدر، بر چه شخصى است ؟عمر و ابوبکر: نمى دانیم .آنگاه پیامبر(ص ) دست مبارک خود را بر سر على (ع ) نهاده و مى فرمود:ان لم تدریا یا هو هذا من بعدى (اگر نمى دانید، اینک بدانید، آن شخص بعد از من ، این (اشاره به على علیه السلام ) است )).به این ترتیب ، عمر و ابوبکر، شب قدر را بعد از رسول خدا(ص ) به خاطر وحشت سختى که بر دلشان مى افتاد، مى شناختند. (۱۷۵)نتیجه اینکه : شب قدر همچنان تا قیامت ادامه دارد، و فرشتگان ، تقدیر هر کار را بر شخصى نازل مى کنند، آن شخص در عصر رسول خدا(ص ) خود رسول خدا(ص ) بود، و پس از او امیرمؤ منان على (ع ) بود، و سپس امامان معصوم دیگر هستند، و اکنون که عصر غیبت است ، آن شخص ، امام عصر، حضرت حجة بن الحسن (ع ) مى باشد، چنانکه در روایات دیگر نیز، این مطلب استفاده مى شود).
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۷
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْهنگامى که رحلت جانسوز پیامبر(ص ) نزدیک شد، آن حضرت عمویش ‍ عباس ، و على (ع ) را به حضور طلبید، و به عباس فرمود: ((اى عموى محمد(ص )! آیا مى پذیرى که ارث محمد(ص ) را ببرى ، و قرض او را ادا کنى ، و به وعده هایش وفا نمائى ؟)).عباس ، پیشنهاد پیامبر(ص ) را نپذیرفت و عذر خود را چنین بیان کرد: ((اى رسول خدا! پدرم و مادرم به فدایت ، من پیرمرد و عیالوار هستم و ثروت اندک دارم وانت تبارى الریح : ((و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته اى )) (یعنى مثل باد، پیاپى ، اموال خود رابه دامن فقرا و مستمندان مى ریزى ) چه کسى طاقت انجام وصیت تو را دارد!)).پیامبر(ص ) اندکى سر به پائین انداخت و سپس سر برداشت و بار دیگر فرمود:((اى عباس ! آیا مى پذیرى ارث محمد(ص ) را ببرى ، و قرضش را ادا کنى ، و وعده هایش را انجام دهى ؟)).عباس ، بار دیگر گفت : ((پدر و مادرم بفدایت ! من پیرمرد عیالمند و مستمند هستم و تو با باد ( در همت عالى و سخاوت ) مسابقه مى گذارى .(این تکرار پیامبر(ص ) شاید براى اتمام حجت بر عباس بود، و به خاطر اینکه براى مردم آشکار گردد که عباس مانند على (ع ) صلاحیت براى میراث دارى پیامبر(ص ) ندارد).در این هنگام پیامبر(ص ) فرمود: ((همانا وصیتم را به شخصى مى سپارم که کاملا صلاحیت دریاف آن را دارد))، سپس به حضرت على (ع ) رو کرد و فرمود:اى برادر محمد(ص ) آیا مى پذیرى که وعده هاى محمد(ص ) را اجرا کنى ، و قرضش را ادا کنى ، و آنچه را که از او به ارث مانده ، بگیرى ؟!)).على (ع ) عرض کرد:((آرى ، پدر و مادرم به قربانت ، سود و زیانش با خودم )).على (ع ) مى گوید: در این هنگام ، پیامبر(ص ) انگشترش را از دستش بیرون کرد و به من داد و فرمود: تا من زنده هستم ، این انگشتر را بدست خود کن ، هنگامى که آن انگشتر را گرفتم و در انگشت دستم نهادم و به آن انگشتر نگاه کردم ؛ فتمنیت من جمیع ما ترک الخاتم : ((… (آنچنان به نظرم بزرگ جلوه کرد) که آرزو کردم که در میان همه آنچه از پیامبر(ص ) مانده ، همین انگشتر را داشته باشم )) (که از جهت شرافت ، کرامت ، افتخار، برکت و عزت ، براى من کافى است ).سپس پیامبر(ص ) با صداى بلند، بلال حبشى را صدا زد و فرمود:((اى بلال ! آن کلاه خود، و زره ، و پرچم ، و پیراهن ، وذوالفقار و عمامه سحاب و جامه برد و کمربند و عصا را به اینجا بیاور)).بلال آنها را آورد، على (ع ) مى فرماید:((من تا آن لحظه ، آن کمربند را ندیده بودم ، قطعه و رشته اى آورد که چشمها را خیره مى کرد، و معلوم شد که از کمربندهاى بهشتى است )).پیامبر(ص ) فرمود: اى على ! این کمربند را جبرئیل برایم آورد و گفت : ((اى محمد! این را حلقه هاى زره بگذار، و در جاى کمربند به کمر ببند))، سپس ‍ دو جفت نعلین عربى طلبید که یکى وصله دار و دیگر بى وصله بود، و دو پیراهن خواست که بایکى به معراج ، و با دیگرى به جنگ احد رفته بود، و سه کلاه را خواست که یکى کلاه مسافرت و دیگرى کلاه روز عید فطر و قربان و روزهاى جمعه بود و سومى کلاهى که در نزد اصحاب ، آن را بر سر مى نهاد.سپس فرمود:((اى بلال ! دو استر شهباء و دلدل و دو شتر عضباء و قصواء، و دو اسب جناح و حیزوم را بیاور.اسب جناح همان بود که به در مسجد بسته مى شد، و پیامبر(ص ) براى کارهاى شخصى خود، مردى را مى فرستاد، تا بر آن سوار شود و با شتاب برود و کارهاى را انجام دهد.است حیزوم ، اسبى بود که پیامبر(ص ) (بر آن سوار مى شد و) به او مى فرمود:((به پیش برو اى حیزوم )) (اى بلند قامت و برجسته )، و همچنین بلال ، الاغى را که نام آن ((عفیر)) بود آورد.آنگاه پیامبر(ص ) آنها را تحویل على (ع ) داد و فرمود:((تا من زنده هستم ، اینها را در اختیار خود بگیر))(۱۷۴)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۶
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْیکى از دانشمندان یهودى به حضور امیرمؤ منان على (ع ) آمد و پرسید: ((اى امیرمؤ منان ! پروردگارت از چه وقت بوده است ؟)).امام : واى بر تو، سؤ الى مانند ((از چه وقت بود؟)) را در مورد چیزى گویند، که زمانى نبوده باشد، ولى وجودى که همیشه بوده ، چنین سؤ الى درباره او غلط است ، خدا بدون آنکه قبلى داشته باشد، پیش از پیش است ، و بى آنکه نهایتى داشته باشد، پایان پایانها است .دانشمند یهودى : آیا تو پیامبر هستى ؟امام على : مادرت به عزایت بنشیند انما انا عبد من عبد رسول الله : ((همانا من بنده اى از بندگان رسول خدا (محمد)(ص ) هستم )). (۱۷۳)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْجمعى از یهودیان نزد روحانى بزرگ خود، ((راءس الجالوت )) آمده و از امیرمؤ منان على (ع ) سخن به میان آوردند و گفتند: ((انى مرد، عالم و دانشمند است ، ما را نزد او ببر، تا از او سؤ ال کنیم )).آنها همراه راءس الجالوت به قصد دیدار حضرت على (ع ) حرکت کردند، به آنها گفته شد که آن حضرت ، در خانه اش است ، منتظر شدند تا آن حضرت از خانه آمد.گروه یهودى که در پیشاپیش آنها راءس الجالوت بود، به حضور آن حضرت آمدند، راءس الجالوت گفت  (آمده ایم از شما سؤ ال کنیم .))امام على : آنچه مى خواهى بپرس .راءس الجالوت : پروردگار در چه زمانى بوده است ؟امام : خدا از ازل بوده است بى آنکه پدید آید، و او از ازل بدون چگونگى بوده است ، و همیشه بدون کیفیت و کمیت بوده و هست ، پیش از او چیزى نبوده ، و او پیش از پیش است ، و پایان و نهایت ندارد، و پایان را به او راه نیست ، او پایان هر پایان است )).راءس الجالوت به گروه یهودیان رو کرد و گفت :امضوا بنا فهو اعلم مما یقال فیه (بیائید از اینجا برویم که او(على علیه السلام ) از آنچه درباره اش ‍ مى گویند، دانشمندتر و آگاهتر است )).(۱۷۲)پاسخ امام على (ع ) به سؤ ال دانشمند یهودى (على بنده اى از بندگان محمدص)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۴
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْحضرت على (ع ) هر روز یک نوبت ، و هر یک نوبت ، به حضور پیامبر(ص ) مى رفت ، پیامبر(ع ) با او خلوت مى کرد، و در هر موضوعى ، على (ع ) را به رموز و اسرار، آگاه مى نمود، و هیچ را از على (ع ) پنهان نساخت ، اصحاب پیامبر(ص ) مى دانستند که پیامبر(ص ) جز با على (ع ) این گونه خصوصى نبود، و غالبا على (ع ) در خانه خود بود، و پیامبر(ص ) نزد على (ع ) مى آمد، و بیشتر همنشینى پیامبر(ص ) با على (ع )، در خانه على (ع )صورت مى گرفت ، و گاهى على (ع ) به پیامبر(ص ) مى رفت ، پیامبر(ص ) زنان خود را از خانه بیرون مى کرد، و تنها با على (ع ) همسخن مى شد، ولى وقتى که پیامبر(ص ) به خانه على (ع ) مى آمد، فاطمه (س ) و پسران فاطمه (س ) (یعنى حسن و حسین ) را از خانه بیرون نمى کرد، على (ع ) هر سوال مى کرد پیامبر (ص ) پاسخ مى داد وقتى که سوالش تمام مى شد و سکوت مى کرد، پیامبر(ص ) آغاز سخن مى نمود، هیچ آیه اى بر رسول خدا(ص ) نازل نشد، مگر اینکه آن را براى على (ع ) خواند، و املاء فرمود، پیامبر(ص ) همه احکام از حلال و حرام ، و امر و نهى گذشته و آینده ، و کتابى که بر پیامبران قبل نازل شد را به على (ع ) آموخت ، على (ع ) همه آنها را به خاطرش سپرد، و حتى یک حرف آن را فراموش نکرد.سپس پیامبر(ص ) دست مبارک خود را بر سینه على (ع ) نهاد و چنین دعا کرد: ((خدایا قلب على (ع ) را از علم و شناخت و حکم و نور، پر کن )).من به آن حضرت عرض کردم : ((اى پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت ، از زمانى که آن دعا را درباره من کردى ، چیزى را فراموش نکردم ، و آنچه را هم ننوشتم ، از یادم نرفت ، اکنون با این حال ترس آن هست که فراموش ‍ کنم ؟)).پیامبر (ص ) فرمود:((لا، لست اتخوف علیک النیسان والجهل )) (نه ، در مورد تو ترس فراموشى و نادانى ندارم ))(۱۷۱) سخن راءس الجالوت در شاءن على (ع )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۳
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْمنصور بن حازم مى گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، و عرض کردم : خداوند برتر از آن است که به وسیله مخلوقاتش شناخته شود، بلکه مخلوقات ، به سبب خدا شناخته مى شوند.امام : راست گفتى .منصور: کسى که بداند براى او پروردگارى هست ، سزاوار است بداند که خدا در مورد بعضى از امور، خرسند است و درباره بعضى دیگر خشمگین است ، و خرسندى او جز به وسیله وحى او یا رسول او معلوم نگردد، و کسى که بر او وحى نمى شود، باید در جستجوى کسى باشد که بر او وحى مى شود، که همان پیامبران باشند، وقتى که پیامبران را یافت باید بداند که آنها حجت و راهنما از جانب خدا هستند، و پیروى از آنها واجب است .سپس منصور افزود: من با اهل تسنن چنین مناظره کردم :آیا شما مى دانید که پیامبر(ص ) حجت خدا در میان انسانها بود؟اهل تسنن : آرى این را مى دانیم .منصور: پس از رحلت پیامبر(ص )، حجت و راهنماى مردم کیست ؟اهل سنت : قرآن ، بعد از رسول خدا(ص )، حجت و راهنماى مردم است .منصور: من در رابطه با قرآن ، دیدم تمام فرقه هاى اسلامى ، به آن ایمان دارند، و هر فرقه اى از مسلمین براى غلبه بر فرقه دیگر، به قرآن استدلال مى کند(و آیات قرآن را طبق سلیقه خود، بر عقیده خود تطبیق مى نماید)، از همین موضوع دانستم که قرآن باید داراى قیم (سرپرست و راهنما و تفسیر کننده ) باشد، و آن قیم ، آیات قرآن را هر گونه معنى کند حق است ، بر این اساس به اهل تسنن گفتم :به من بگوئید، قیم و راهنماى قرآن کیست ؟اهل تسنن : راهنماى قرآن ، افرادى هستند مانند: ابن مسعود، عمر، خذیفه .منصور: آیا آنها تمام قرآن را مى دانند؟اهل تسنن : نه .منصور: من هیچکس را ندیده ام که بگوید کسى جز حضرت على (ع )، همه قرآن را مى داند، زیرا هر وقت مطلب نامعلومى به میان آید، آن گوید: نمى دانم ، و این گوید: نمى دانم و… ولى على (ع ) مى گوید: ((من مى دانم ))، از این طریق گواهى مى دهم که على (ع ) قیم و راهنماى حقیقى قرآن است ، و اطاعت او لازم است ، و او حجت خدا پس از پیامبر(ص ) بر مردم است ، و او هر چه در معنى آیات قرآن بگوید حق است .امام صادق (ع ) (شیوه جالب استدلال و بیان منصور را پسندید و به او) فرمود: رحمک الله (خدا تو را رحمت کند))(۱۷۰)پیوند تنگاتنگ على (ع ) با پیامبر(ص )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۱
مصطفی خاکساری