مصطفی خاکساری

۸ مطلب با موضوع «داستانهایی از حضرت علی (ع ) دراصول کافی» ثبت شده است

آیه 67 سوره المائده :"یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ" ترجمه :اى پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرسانده‏اى و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‏دارد آرى خدا گروه کافران را هدایت نمى‏کند (۶۷) شان نزول :     خطاب با پیامبر (صلوات الله علیه) می باشد ودستوری اکید فرموده است به ابلاغ و نوع بیان مانند برهان بر وجوب تبلیغ است ، چون متعاقب این دستور فشار و تهدید می باشد و می فرماید:اگر این پیام را نرسانی ، گویا اصلا رسالت پروردگار را به انجام نرسانده ای و همچنین ایشان را وعده می دهد که او را از خطراتی که در این امر ممکن است متوجه وی شود،نگهداری کند، و این می رساند که حکمی که آیه در حدود بیان آنست و رسول خدا(صلوات الله علیه) مأمور به تبلیغ آن شده امر مهمی است که در تبلیغ آن بیم خطر، یابر جانرسول خدا (صلوات الله علیه) و یا بر پیشرفت دینش وجود دارد و این مطلب مشخص می کند این آیه هیچ ارتباطی به ما قبل و ما بعد خود یعنی مسائل اهل کتاب ندارد،چون آنها در زمان نزول این آیه اوضاعشان طوری نبود که از جانب آنهاخطری متوجه پیامبر (صلوات الله علیه) یا اسلام بشود، پس این آیه از نظر سیاق با آیات قبل وبعد خود متفاوت است . اما آیه از یک امر مهمی که یا عبارت است از مجموع دین و یا حکمی یااحکام آن ، کشف می کند و آن امر را بصورت نکره آورده ، تا عظمت آن را افاده کند و این امر هر چه هست امری است که پیامبر(صلوات الله علیه) از تبلیغ آن می ترسد ودر دل می خواهد آن را تا یک روز مناسبی به تأخیر بیاندازد و ترس ایشان بر جان خودشان نبود، بلکه ترس از اضمحلال و از بین رفتن دین بوده و ایشان می ترسید که آن جناب را متهم کنند و در نتیجه دین خدا و دعوت او فاسد و بی نتیجه شود و مردم ممکن است آن حضرت را متهم کنند که به نفع خود قانون وشریعتی را وضع کرده است و از سیاق فهمیده می شود که این امر، حکمی است که مایه تمامیت دین و استقرار آنست و حکمی است که اگر ابلاغ نشود تمام زحمات چندین ساله پیامبر بی نتیجه می شود و گویا هیچ ابلاغ رسالتی را به انجام نرسانده است و همچنین این حکمی است که انتظار می رود مردم علیه آن قیام کنند و در نتیجه بنیان دین را متلاشی سازند و این انتظار از ناحیه کفار و بت پرستان و اهل کتاب نبوده ، بلکه از ناحیه مسلمین بوده و انتظار می رفته که مبادامسلمانان بگویند: پیامبر این حکم را به نفع خود می دهد و مضمون روایات هم از طرق عامه و هم از طرق امامیه تأیید می کند که این آیه شریفه در باره ولایت علی (علیه السلام ) نازل شد و خداوند، پیامبر (صلوات الله علیه) را مأمور به ابلاغ فوری آن نموده ،در حالیکه آن جناب بیمناک بوده که مبادا مردم خیال کنند وی از نزد خود پسرعم خود را جانشین خویش قرار داده است و به همین جهت انجام این امر را به انتظار موقع مناسب به تأخیر انداخت ،تا اینکه این آیه نازل شد و ناچار در غدیرخم آن را عملی فرمود و در آنجا به مردم ابلاغ کردند،(من کنت مولاه فهذا علی مولاه ) هر کس من مولای اویم ، پس این علی (علیه السلام ) مولای اوست. و باید دانست که هرگز امت از ولیی که عهده دار سرپرستی شئون و رتق وفتق امور او باشد بی نیاز نمی گردد و هیچ عاقلی مجاز نمی داند که توهم کند،دینی چنین عالمیگر و خاتم که تا قیامت دین مردم خواهد بود و وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادی و همه اصول اخلاقی و احکام فرعی و کلیه شئون اجتماعی و فردی را متضمن است ، بر خلاف سایر قوانین احتیاج به حافظ نداردو بی نیاز از والی و حاکم است که امور آن را تدبیر و اداره نماید، کیست که چنین توهمی بکند؟ خصوصا که سیره  پیامبر (صلوات الله علیه) چنین بوده که هر وقت به عزم جنگ از شهر بیرون می رفتند کسی را برای رتق و فتق مسلمین به جای خود قرارمی دادند، کما اینکه حضرت علی (علیه السلام ) را در جنگ تبوک جانشین خود معرفی کردو آن حضرت به جهت عشقی که به شهادت داشت ، فرمود: آیا مرا خلیفه خود درمدینه قرار می دهی ،با اینکه در شهر جز زنان و کودکان کسی نمانده ؟و پیامبر درجواب فرمودند: آیا راضی نیستی که نسبت تو به من مانند نسبت هارون باشد به موسی با این فرق که بعد از من پیامبری نخواهد آمد؟...با این وصف مسلم است که احتیاج مردم به والی در زمان غیبت آن جناب بیشتر است از زمان حضورش بااین عمل چگونه می توان تصور کرد که آن حضرت برای آنروز مردم ، که ایشان دربین آنها نباشد هیچ فکری نکرده باشد؟ در صحیح بخاری از وهب بن عبدالله سودانی نقل شده که به حضرت علی (علیه السلام ) گفتم : آیا نزد شما چیزی از وحی هست که در قرآن نباشد؟ فرمود: نه ،قسم به خدایی که دانه را شکافت جز فهمی از قرآن که خدا آن را به من داده است . اما نکات آیه : 1)اینکه علی رغم همه القاب پیامبر فقط با عنوان رسول به ایشان خطاب شده تااشاره کند به مقام تبلیغ و اینکه رسول جز انجام رسالت و رسانیدن پیامبروظیفه ای ندارد. 2) در آیه از این امر مهم بصورت مبهم یاد شده تا هم به عظمت آن اشاره کرده باشد و هم بفهماند که پیامبر(ص )در این امر هیچ گونه اختیاری ندارد و این دومطلب علاوه بر برهان بودن ، دو عذر قاطع هم برای پیامبر در جرأت بر اظهارمطلب هم هست . 3)تصدیق فراست پیامبر (صلوات الله علیه) است که می فهماند، پیامبر درست تفرس کرده و در احساس خطر محق بوده است . 4) آیه شریفه می رساند که این امر از مسائلی است که تا پیامبر (صلوات الله علیه) زنده است خودش باید با زبان مبارکش به مردم ابلاغ کند و کسی در ایفای این وظیفه جای ایشان را نمی گیرد. 5)این مطلب آنچنان مهم است که مجموع رسالت پیامبر در گرو آنست و حکمی است که اگر گفته نشود مثل این است که پیامبر (صلوات الله علیه) اصلا هیچ چیز از رسالتی راکه به عهده گرفته تبلیغ نکرده است . 6)خداوند وعده می دهد که آنحضرت را از شر مورد انتظار از ناحیه مردم (شامل مؤمن و منافق عامه و خاصه )حفظ کند و همچنین مقاصد دینیه و تبلیغ ایشان راتضمین می نماید.7)خداوند می فرماید:خدا گروه کافران را هدایت نمی کند، یعنی مقصود از کفر دراینجا کفر به خصوص این حکم و آیه مورد بحث است (خدا انکار کنندگان این حکم را کافر خوانده است )، و مراد ازهدایت هم هدایت به راه راست نیست ،بلکه مراد هدایت به مقاصد شوم آنهاست ، یعنی خدا ابزار کار و اسباب موفقیت آنان را در دسترشان قرار نمی دهد تا به مقاصد شومشان برسند و آنها را آزادنمی گذارد تا هر لطمه ای که بخواهند به دین وکلمه حق بزنند و یا نوری را که خدااز جانب خود نازل کرده خاموش کنند و شر و فساد نمایند، بلکه خداوند آنها رانابود کرده و مکر و شر و فسادشان را متوجه خودشان می کند،(ولا یحیق المکرالسیئی الا باهله )،(مکر بد جز گریبان صاحبش را نمی گیرد).(2) --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- (1)المیزان ، جلد 6 ، صفحه 44.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۴
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْابوموسى ضریر مى گوید: امام کاظم (ع ) فرمود: من به پدرم امام صادق (ع ) گفتم  (مگر امیرمؤ منان على (ع ) نویسنده وصیت ، و پیامبر(ص ) دیکته کننده آن ، و جبرئیل و فرشتگان مقرب ، گواه بر آن نبودند؟!))امام صادق : آرى همانگونه بود که گفتنى ، ولى هنگام رحلت رسول خدا(ص ) وصیتى از جانب خداوند در طومارى مهر کرده (۱۸۰)از آسمان به زمین آمد، آن طومار را جبرئیل همراه فرشتگان امین الهى نزد پیامبر(ص ) آوردند، جبرئیل به آن حضرت عرض کرد: ((اى محمد! بفرما هر کس در حضورت هست بیرون رود، جز وصى تو على (ع ) که بماند و او طومار وصیت را از ما بگیر، و ما راگواه بگیرد، خودش ضامن (اجراى ) آن گردد.پیامبر(ص ) فرمود: همه حاضران در خانه بیرون رفتند، جز على (ع )، که در خانه ماند، و فاطمه (س ) در بین در و پرده بود.در این هنگام ، جبرئیل به پیامبر(ص ) چنین گفت :((اى محمد! پرورگارت سلام مى رساند، و مى فرماید، این همان طومار است که (در شب معراج ) با تو پیمان بستم و خودم گواه بودم و فرشتگان را گواه گرفتم ، با اینکه تنها گواهى خودم کافى است اى محمد!پیامبر(ص ) در حالى که (بر اثر سنگینى وحى ) لرزه بر اندام بود، به جبرئیل فرمود: ((پروردگار من ، خودش سلام (سالم از هر نقص و عیب ) است و سلام از جانب او است ، و به سوى او باز مى گردد، خداوند راست فرموده و مرحمت فرموده است ، آن طومار را به من بده .جبرئیل آن را به پیامبر(ص ) داد، و عرض کرد: آن را به على (ع ) تحویل بده ، و آن را را بخوان ، پیامبر(ص ) (یا على علیه السلام ) آن را کلمه به کلمه خواند.آنگاه پیامبر(ص ) به على (ع ) فرمود:((این پیمانى است که پروردگار با من بسته و امانت او بر من است ، من آنرا رساندم و خیر خواهى کردم و ادا نمودم )).على (ع ) و جبرئیل و میکائیل گواهى دادند، و على (ع ) ضمانت اجراى آن ، و وفا به مضمون آن را به عهده گرفت تا در روز قیامت ، جریان را به پیامبر(ع ) تحویل داده شد…امام کاظم (ع ) فرمود: در آن طومار آسمانى ، سنتهاى خدا و پیامبرش ، و حوادثى در رابطه با ستم به امیرمؤ منان (ع ) که بعد از پیامبر(ص ) رخ مى دهد، جمله به جمله نوشته شده بود، آنگاه امام کاظم (ع ) در تاءیید گفتارش ، این آیه (۱۲ سوره یس ) را خواند:انا نحن نحیى المونى ونکتب ما قدموا وآثارهم وکل شیى ء احصیناه فى امام مبین ((ما مردگان را زنده مى کنیم ، و آنچه را از پیش فرستاده اند، و تمام آثار آنها را مى نویسیم و همه چیز را در کتاب آشکار(یا در وجود امام على علیه السلام ) احصا و ثبت کرده ایم )).سپس امام کاظم (ع ) افزود: سوگند به خدا پیامبر(ص ) به على (ع ) و فاطمه (س ) فرمود: ((مگر نه این است که : آنچه به شما وصیت کردم و اجراى آن را به شما دستور دادم ، فهمیدید و پذیرفتید؟)).آنها عرض کردند: ((آرى ، و در برابر حوادث ناگوارى که بر ما وارد مى گردد صبر و استقامت خواهیم نمود)).جالب اینکه : در ذیل این ماجرا آمده : على (ع ) فرمود: سوگند به خدائى که دانه را شکافت و انسان را آفرید، من از شخص جبرئیل شنیدم که به پیامبر(ص ) مى گفت : ((اى محمد! به على (ع ) بفهمان که پرده احترام او که همان خدا و رسولش است دریده مى شود و محاسنش از خون تازه فرق سرش رنگین مى گردد)).تا این سخن را از امین وحى شنیدم ، فریاد زدم و به روبرزمین افتادم وگفتم  (آرى راضى به رضاى الهى هستم ، اگر چه همه این ناگواریها رخ دهد، همه نیشها را در راه اسلام ، نوش خواهم کرد!)) (۱۸۱)به این ترتیب ، على (ع ) از همه حوادث آینده خبر داشت ، و با کمال استقامت ، خود را براى حفظ اسلام ، آماده ساخت ، و رگبار تیرهاى تلخ حوادث را به جان خرید، و آگاهانه خود را سپر اسلام نمود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۸
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْعصر پیامبر(ص ) بود، هر گاه عمر و ابوبکر به حضور آن حضرت مى آمدند، مى دیدند او((سوره قدر)) را با خشوع و گریه ، قرائت مى کرد، و آن را با حالى جانسوز مى خواند.عمر و ابوبکر: اى پیامبر! چقدر دلت هنگام قرائت این سوره ، مى سوزد؟ چرا؟پیامبر: براى آنکه در شب قدر، چشم فرشتگان را دیده ، و دلم (بیان هر امر استوار را در آن شب ) فهمیده است ، و نیز براى آنچه که در دل این سخص ‍ (اشاره به على علیه السلام ) پس از من ، در شب قدر آن را مى فهمد و در مى یابد.عمر و ابوبکر: مگر شما در شب قدر، چه دیده اى ؟ و او (على علیه السلام ) در آن شب چه مى بیند؟پیامبر(ص ) روى خاک ، براى آنها مى نوشت .تنزل الملائکة و الروح فیها ربهم من کل امر:((فرشتگان و روح در آن شب ، به اذن پروردگارشان براى (تقدیر و اندازه گیرى ) هر کار، نازل مى شوند)) (سوره قدر -۴).آنگاه فرمود: پس از آنکه خداوند مى فرماید:((براى تقدیر هر کار))، آیا دیگر چیزى باقى مى ماند؟عمر و ابوبکر: نه ، چیزى باقى نمى ماند.پیامبر: آیا مى دانید، که شخصى که هر امرى بر او نازل مى شود کسیت ؟عمر و ابوبکر: او تو هستى ، اى رسول خدا.پیامبر: آرى ، ولى آیا بعد از رحلت من نیز شب قدر، وجود دارد؟عمر و ابوبکر: آرى وجود دارد.پیامبر: آیا بعد از من ، باز در شبهاى قدر، آن امر(تقدیر کارها) نازل مى شود؟عمر و ابوبکر: آرى .پیامبر: بنابراین بعد از من ، نزول هر چیزى در شب قدر، بر چه شخصى است ؟عمر و ابوبکر: نمى دانیم .آنگاه پیامبر(ص ) دست مبارک خود را بر سر على (ع ) نهاده و مى فرمود:ان لم تدریا یا هو هذا من بعدى (اگر نمى دانید، اینک بدانید، آن شخص بعد از من ، این (اشاره به على علیه السلام ) است )).به این ترتیب ، عمر و ابوبکر، شب قدر را بعد از رسول خدا(ص ) به خاطر وحشت سختى که بر دلشان مى افتاد، مى شناختند. (۱۷۵)نتیجه اینکه : شب قدر همچنان تا قیامت ادامه دارد، و فرشتگان ، تقدیر هر کار را بر شخصى نازل مى کنند، آن شخص در عصر رسول خدا(ص ) خود رسول خدا(ص ) بود، و پس از او امیرمؤ منان على (ع ) بود، و سپس امامان معصوم دیگر هستند، و اکنون که عصر غیبت است ، آن شخص ، امام عصر، حضرت حجة بن الحسن (ع ) مى باشد، چنانکه در روایات دیگر نیز، این مطلب استفاده مى شود).
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۷
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْهنگامى که رحلت جانسوز پیامبر(ص ) نزدیک شد، آن حضرت عمویش ‍ عباس ، و على (ع ) را به حضور طلبید، و به عباس فرمود: ((اى عموى محمد(ص )! آیا مى پذیرى که ارث محمد(ص ) را ببرى ، و قرض او را ادا کنى ، و به وعده هایش وفا نمائى ؟)).عباس ، پیشنهاد پیامبر(ص ) را نپذیرفت و عذر خود را چنین بیان کرد: ((اى رسول خدا! پدرم و مادرم به فدایت ، من پیرمرد و عیالوار هستم و ثروت اندک دارم وانت تبارى الریح : ((و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته اى )) (یعنى مثل باد، پیاپى ، اموال خود رابه دامن فقرا و مستمندان مى ریزى ) چه کسى طاقت انجام وصیت تو را دارد!)).پیامبر(ص ) اندکى سر به پائین انداخت و سپس سر برداشت و بار دیگر فرمود:((اى عباس ! آیا مى پذیرى ارث محمد(ص ) را ببرى ، و قرضش را ادا کنى ، و وعده هایش را انجام دهى ؟)).عباس ، بار دیگر گفت : ((پدر و مادرم بفدایت ! من پیرمرد عیالمند و مستمند هستم و تو با باد ( در همت عالى و سخاوت ) مسابقه مى گذارى .(این تکرار پیامبر(ص ) شاید براى اتمام حجت بر عباس بود، و به خاطر اینکه براى مردم آشکار گردد که عباس مانند على (ع ) صلاحیت براى میراث دارى پیامبر(ص ) ندارد).در این هنگام پیامبر(ص ) فرمود: ((همانا وصیتم را به شخصى مى سپارم که کاملا صلاحیت دریاف آن را دارد))، سپس به حضرت على (ع ) رو کرد و فرمود:اى برادر محمد(ص ) آیا مى پذیرى که وعده هاى محمد(ص ) را اجرا کنى ، و قرضش را ادا کنى ، و آنچه را که از او به ارث مانده ، بگیرى ؟!)).على (ع ) عرض کرد:((آرى ، پدر و مادرم به قربانت ، سود و زیانش با خودم )).على (ع ) مى گوید: در این هنگام ، پیامبر(ص ) انگشترش را از دستش بیرون کرد و به من داد و فرمود: تا من زنده هستم ، این انگشتر را بدست خود کن ، هنگامى که آن انگشتر را گرفتم و در انگشت دستم نهادم و به آن انگشتر نگاه کردم ؛ فتمنیت من جمیع ما ترک الخاتم : ((… (آنچنان به نظرم بزرگ جلوه کرد) که آرزو کردم که در میان همه آنچه از پیامبر(ص ) مانده ، همین انگشتر را داشته باشم )) (که از جهت شرافت ، کرامت ، افتخار، برکت و عزت ، براى من کافى است ).سپس پیامبر(ص ) با صداى بلند، بلال حبشى را صدا زد و فرمود:((اى بلال ! آن کلاه خود، و زره ، و پرچم ، و پیراهن ، وذوالفقار و عمامه سحاب و جامه برد و کمربند و عصا را به اینجا بیاور)).بلال آنها را آورد، على (ع ) مى فرماید:((من تا آن لحظه ، آن کمربند را ندیده بودم ، قطعه و رشته اى آورد که چشمها را خیره مى کرد، و معلوم شد که از کمربندهاى بهشتى است )).پیامبر(ص ) فرمود: اى على ! این کمربند را جبرئیل برایم آورد و گفت : ((اى محمد! این را حلقه هاى زره بگذار، و در جاى کمربند به کمر ببند))، سپس ‍ دو جفت نعلین عربى طلبید که یکى وصله دار و دیگر بى وصله بود، و دو پیراهن خواست که بایکى به معراج ، و با دیگرى به جنگ احد رفته بود، و سه کلاه را خواست که یکى کلاه مسافرت و دیگرى کلاه روز عید فطر و قربان و روزهاى جمعه بود و سومى کلاهى که در نزد اصحاب ، آن را بر سر مى نهاد.سپس فرمود:((اى بلال ! دو استر شهباء و دلدل و دو شتر عضباء و قصواء، و دو اسب جناح و حیزوم را بیاور.اسب جناح همان بود که به در مسجد بسته مى شد، و پیامبر(ص ) براى کارهاى شخصى خود، مردى را مى فرستاد، تا بر آن سوار شود و با شتاب برود و کارهاى را انجام دهد.است حیزوم ، اسبى بود که پیامبر(ص ) (بر آن سوار مى شد و) به او مى فرمود:((به پیش برو اى حیزوم )) (اى بلند قامت و برجسته )، و همچنین بلال ، الاغى را که نام آن ((عفیر)) بود آورد.آنگاه پیامبر(ص ) آنها را تحویل على (ع ) داد و فرمود:((تا من زنده هستم ، اینها را در اختیار خود بگیر))(۱۷۴)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۶
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْیکى از دانشمندان یهودى به حضور امیرمؤ منان على (ع ) آمد و پرسید: ((اى امیرمؤ منان ! پروردگارت از چه وقت بوده است ؟)).امام : واى بر تو، سؤ الى مانند ((از چه وقت بود؟)) را در مورد چیزى گویند، که زمانى نبوده باشد، ولى وجودى که همیشه بوده ، چنین سؤ الى درباره او غلط است ، خدا بدون آنکه قبلى داشته باشد، پیش از پیش است ، و بى آنکه نهایتى داشته باشد، پایان پایانها است .دانشمند یهودى : آیا تو پیامبر هستى ؟امام على : مادرت به عزایت بنشیند انما انا عبد من عبد رسول الله : ((همانا من بنده اى از بندگان رسول خدا (محمد)(ص ) هستم )). (۱۷۳)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْجمعى از یهودیان نزد روحانى بزرگ خود، ((راءس الجالوت )) آمده و از امیرمؤ منان على (ع ) سخن به میان آوردند و گفتند: ((انى مرد، عالم و دانشمند است ، ما را نزد او ببر، تا از او سؤ ال کنیم )).آنها همراه راءس الجالوت به قصد دیدار حضرت على (ع ) حرکت کردند، به آنها گفته شد که آن حضرت ، در خانه اش است ، منتظر شدند تا آن حضرت از خانه آمد.گروه یهودى که در پیشاپیش آنها راءس الجالوت بود، به حضور آن حضرت آمدند، راءس الجالوت گفت  (آمده ایم از شما سؤ ال کنیم .))امام على : آنچه مى خواهى بپرس .راءس الجالوت : پروردگار در چه زمانى بوده است ؟امام : خدا از ازل بوده است بى آنکه پدید آید، و او از ازل بدون چگونگى بوده است ، و همیشه بدون کیفیت و کمیت بوده و هست ، پیش از او چیزى نبوده ، و او پیش از پیش است ، و پایان و نهایت ندارد، و پایان را به او راه نیست ، او پایان هر پایان است )).راءس الجالوت به گروه یهودیان رو کرد و گفت :امضوا بنا فهو اعلم مما یقال فیه (بیائید از اینجا برویم که او(على علیه السلام ) از آنچه درباره اش ‍ مى گویند، دانشمندتر و آگاهتر است )).(۱۷۲)پاسخ امام على (ع ) به سؤ ال دانشمند یهودى (على بنده اى از بندگان محمدص)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۴
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْحضرت على (ع ) هر روز یک نوبت ، و هر یک نوبت ، به حضور پیامبر(ص ) مى رفت ، پیامبر(ع ) با او خلوت مى کرد، و در هر موضوعى ، على (ع ) را به رموز و اسرار، آگاه مى نمود، و هیچ را از على (ع ) پنهان نساخت ، اصحاب پیامبر(ص ) مى دانستند که پیامبر(ص ) جز با على (ع ) این گونه خصوصى نبود، و غالبا على (ع ) در خانه خود بود، و پیامبر(ص ) نزد على (ع ) مى آمد، و بیشتر همنشینى پیامبر(ص ) با على (ع )، در خانه على (ع )صورت مى گرفت ، و گاهى على (ع ) به پیامبر(ص ) مى رفت ، پیامبر(ص ) زنان خود را از خانه بیرون مى کرد، و تنها با على (ع ) همسخن مى شد، ولى وقتى که پیامبر(ص ) به خانه على (ع ) مى آمد، فاطمه (س ) و پسران فاطمه (س ) (یعنى حسن و حسین ) را از خانه بیرون نمى کرد، على (ع ) هر سوال مى کرد پیامبر (ص ) پاسخ مى داد وقتى که سوالش تمام مى شد و سکوت مى کرد، پیامبر(ص ) آغاز سخن مى نمود، هیچ آیه اى بر رسول خدا(ص ) نازل نشد، مگر اینکه آن را براى على (ع ) خواند، و املاء فرمود، پیامبر(ص ) همه احکام از حلال و حرام ، و امر و نهى گذشته و آینده ، و کتابى که بر پیامبران قبل نازل شد را به على (ع ) آموخت ، على (ع ) همه آنها را به خاطرش سپرد، و حتى یک حرف آن را فراموش نکرد.سپس پیامبر(ص ) دست مبارک خود را بر سینه على (ع ) نهاد و چنین دعا کرد: ((خدایا قلب على (ع ) را از علم و شناخت و حکم و نور، پر کن )).من به آن حضرت عرض کردم : ((اى پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت ، از زمانى که آن دعا را درباره من کردى ، چیزى را فراموش نکردم ، و آنچه را هم ننوشتم ، از یادم نرفت ، اکنون با این حال ترس آن هست که فراموش ‍ کنم ؟)).پیامبر (ص ) فرمود:((لا، لست اتخوف علیک النیسان والجهل )) (نه ، در مورد تو ترس فراموشى و نادانى ندارم ))(۱۷۱) سخن راءس الجالوت در شاءن على (ع )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۳
مصطفی خاکساری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْمنصور بن حازم مى گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، و عرض کردم : خداوند برتر از آن است که به وسیله مخلوقاتش شناخته شود، بلکه مخلوقات ، به سبب خدا شناخته مى شوند.امام : راست گفتى .منصور: کسى که بداند براى او پروردگارى هست ، سزاوار است بداند که خدا در مورد بعضى از امور، خرسند است و درباره بعضى دیگر خشمگین است ، و خرسندى او جز به وسیله وحى او یا رسول او معلوم نگردد، و کسى که بر او وحى نمى شود، باید در جستجوى کسى باشد که بر او وحى مى شود، که همان پیامبران باشند، وقتى که پیامبران را یافت باید بداند که آنها حجت و راهنما از جانب خدا هستند، و پیروى از آنها واجب است .سپس منصور افزود: من با اهل تسنن چنین مناظره کردم :آیا شما مى دانید که پیامبر(ص ) حجت خدا در میان انسانها بود؟اهل تسنن : آرى این را مى دانیم .منصور: پس از رحلت پیامبر(ص )، حجت و راهنماى مردم کیست ؟اهل سنت : قرآن ، بعد از رسول خدا(ص )، حجت و راهنماى مردم است .منصور: من در رابطه با قرآن ، دیدم تمام فرقه هاى اسلامى ، به آن ایمان دارند، و هر فرقه اى از مسلمین براى غلبه بر فرقه دیگر، به قرآن استدلال مى کند(و آیات قرآن را طبق سلیقه خود، بر عقیده خود تطبیق مى نماید)، از همین موضوع دانستم که قرآن باید داراى قیم (سرپرست و راهنما و تفسیر کننده ) باشد، و آن قیم ، آیات قرآن را هر گونه معنى کند حق است ، بر این اساس به اهل تسنن گفتم :به من بگوئید، قیم و راهنماى قرآن کیست ؟اهل تسنن : راهنماى قرآن ، افرادى هستند مانند: ابن مسعود، عمر، خذیفه .منصور: آیا آنها تمام قرآن را مى دانند؟اهل تسنن : نه .منصور: من هیچکس را ندیده ام که بگوید کسى جز حضرت على (ع )، همه قرآن را مى داند، زیرا هر وقت مطلب نامعلومى به میان آید، آن گوید: نمى دانم ، و این گوید: نمى دانم و… ولى على (ع ) مى گوید: ((من مى دانم ))، از این طریق گواهى مى دهم که على (ع ) قیم و راهنماى حقیقى قرآن است ، و اطاعت او لازم است ، و او حجت خدا پس از پیامبر(ص ) بر مردم است ، و او هر چه در معنى آیات قرآن بگوید حق است .امام صادق (ع ) (شیوه جالب استدلال و بیان منصور را پسندید و به او) فرمود: رحمک الله (خدا تو را رحمت کند))(۱۷۰)پیوند تنگاتنگ على (ع ) با پیامبر(ص )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۱
مصطفی خاکساری